چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۶ - ۰۶:۴۰
۰ نفر

یوسف علیخانی: آقا یدالله وقتی شب دیروقت زنگ بزند یعنی صبحِ کله‌سحر باید بدوم سمت انبار؛ یعنی کتاب‌های جدید یا تجدیدچاپی صحافی شده‌اند.

هنوز نرسيده بودم انبار كه موبايلم به صدا درآمد؛ شماره‌اي ناشناس. دوستي آدرس دفتر نشر آموت را مي‌خواست. خيلي‌ها به‌خاطر 20درصد تخفيف دفتر، حضوري مي‌آيند و خريد مي‌كنند. آدرس را دادم.

وسط بار خالي‌كردن من و آقا يدالله، اين دوست‌مان رسيد.

- سلام.

- سلام و ارادت.

- رمان آورده‌ام براي چاپ.

هرچه توضيح دادم كه ظرفيت پذيرش رمان ايراني آموت تكميل شده، به خرجش نرفت.

از او اصرار كه رمان من بايد در آموت منتشر بشود. مجبور شدم واقعيت را بگويم كه كمتر گفته‌ام: دوست خوبم! ايراني‌هاي آموت شكست خورده‌اند و يك انبار تلنبار‌شده از كتاب‌هاي شكست‌خورده دارم و ديگر تواني براي چنين شكست‌هايي ندارم.

باز اصرار كرد كه خودم پول مي‌دهم شما چاپ كنيد.

باز توضيح دادم به هيچ ناشري پول ندهد كه ناشر بايد خودش سرمايه‌گذاري كند تا دنبال كتاب بدود. گفتم وقتي تو پول بدهي، من ناشر هيچ‌وقت تلاشي نمي‌كنم و فروخت كه فروخت، نفروخت هم كه نفروخت.

رفت. غمگين رفت. با خودم گفتم كاش هيچ‌وقت آدم اينطور شرمنده نشود كه من شدم.

تازه كتاب‌ها را در انبار خالي كرده و رفته‌بودم دفترم (كه طبقه بالاي انبار است) كه برادرم از كرمانشاه زنگ زد. صبح به‌خاطر زلزله بهش زنگ زده بودم تا احوالي از او بپرسم كه خواب بود و حالا زنگ زده بود. از زلزله گفت و پس‌لرزه‌ها و...

هنوز حرف‌مان تمام نشده بود كه زنگ دفتر را زدند. هرچي گفتم كيه؟ كسي جواب نداد. در را زدم. داشتم با حميدخان حرف مي‌زدم كه يهو وارد شد (در دفتر آموت هميشه باز است).

- سلام.

من مات و مبهوت. فراموش كردم گوشي دستم است. همان آقاي نويسنده بود؛ جعبه شيريني به دست

- يعني چي؟

- فقط...

هيچ ضربه‌اي نمي‌توانست اينطور مرا از پاي دربياورد.

شيريني را گذاشت و رفت.

اما چرا رمان و داستان كوتاه ايراني فروش نمي‌رود كه اينطور من ناشر خجالت‌زده و شرمنده بشوم؟

حالم اصلا خوب نيست.

اينجا 2 بحث پيش مي‌آيد. اول اينكه چرا ناشران ما جدا از به‌فروش نرفتن رمان‌هاي ايراني، حاضر به چاپ نمي‌شوند و دوم اينكه چرا رمان ايراني به فروش نمي‌رود. تجربه شخصي‌ام را مي‌گويم و مخصوصا بخش دوم نياز به‌كار كارشناسي دارد كه اميدوارم محققان به اين درد بپردازند.

من ناشر يك رمان يا داستان كوتاه ايراني را منتشر مي‌كنم (اين روزها تيراژ ايراني‌ها به زير ۵۰۰ نسخه رسيده). از يك‌سو كتاب شكست مي‌خورد و هزينه اوليه‌اش را برنمي‌گرداند و درد بدتر از آن توهين‌هاي خانم يا آقاي نويسنده است كه ناشر را مقصر شكست كتاب‌هايش مي‌داند و شبانه‌روز به نفرين ناشر بدبخت مي‌نشيند؛ چرا كه هر نويسنده‌اي به‌خاطر ذات اين نوع كار، گمان مي‌كند اگر كتابش منتشر شود بي‌ترديد صف مي‌بندند براي خريدن و خواندن كتابش و احتمالا در نخستين فرصت منتقدان به تحسين كارش برمي‌آيند و جايزه‌هاي بي‌شمار ملي و جهاني را از آن خود خواهد كرد و وقتي كتاب شكست مي‌خورد، همه را مقصر مي‌داند جز خودش را.

اما چرا رمان و داستان كوتاه ايراني به فروش نمي‌رود؟

نمي‌دانم. فقط سرتيتر مي‌دهم شايد جاي بحث باز شود:

ننوشتن از مشكلات و معضلات روز مردم.

توجه زياد به چگونه نوشتن به جاي از چه نوشتن.

تأثير مخرب جوايز ادبي طي 2دهه گذشته كه به كارهاي سخت‌خوان جايزه داده‌اند.

توجه خاص و ويژه روزنامه‌ها و مجلات به آثاري كه خاص‌پسند هستند و تخريب رمان‌هاي همه‌خوان.

فراموش‌كردن اصل لذت در رمان كه ذات وجودي داستان‌نويسي و به‌وجود آمدن رمان بوده.

و و و و...

کد خبر 388574

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha